ماجرای مسافرت ما
کسرا جونم 5شنبه 23 تیر رفتیم شهرستانمون خیلی خوش گذشت جای همه خالی...روزاش هوا گرم بود ولی از ساعت 3 و 4 به بعد هم باد خوبی می وزید هم هوا خنک میشد کلی بهمون چسبید نازگل مامانی هم مثل همیشه پسر خوب و آرومی بود فقط امان از این خوابیدنااااش شب که میشد خوابت میومداااا ولی نمیخوابیدی واسه همین گریه میکردی و به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی نه شیر میخوردی نه تو بغل و با راه رفتن آروم میشدی خلاصه که این خوابیدن توا فسقلی هم واسه ما داستانی شده صبح ها هم چون دیگه سروصدا میشد نمیتونستی بخوابی وگرنه خونه خودمون لااقل اگه شب دیر میخوابی روزا میخوابی ولی اونجا نه روز درست حسابی خوابیدی نه شب مربی یوگای عمه گفته بود اگه بچه درست نمیخوابه باید توی هو...
نویسنده :
محبوبه
9:24