کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

یاد ایام

1390/4/23 5:42
نویسنده : محبوبه
524 بازدید
اشتراک گذاری

دفتر خاطراتم رو ورق میزنم و برمیگردم به روزهای گذشته میرم به پارسال دقیقا همین روزا روزهای پراسترس بارداری

چه روزهایی بود واقعا... میخوام ذره ای از خاطرات تلخ و شیرین اون روزها رو اینجا ماندگار کنم

چه دلهره و اضطراب خاصی داشتم وقتی دیدم 2خط قرمز رنگ روی بی بی چک ظاهر شد و چه هیجان خاصی داشتم وقتی که این خبر رو تلفنی به حسین گفتم

چه لحظه ناب و دل انگیزی بود وقتی که خانوم آزمایشگاهیه برگه آزمایشمو داد دستم و گفت مبارکه بارداری

حس مادری از همون لحظه اول آدم رو درگیر میکنه خودم رو تو آسمونها می دیدم با یه فرشته کوچولو توی بغلم تنها فکری که اون لحظات از ذهنم گذشت این بود که خدایا ممنونتم که منو لایق مادر شدن دونستی

اواخر بارداریم هی میگفتم پس این روزهای سخت کی تموم میشه من اصلا دوران بارداری خوبی نداشتم و این حرفا....ولی الان میبینم که اون روزها یکی از بهترین روزهای عمرم بوده که شاید من ازش نهایت لذت و استفاده رو نبردم بالاخره از قدیم گفتن نابرده رنج ، گنج میسر نمیشود و همه اون سختی ها می ارزید به رسیدن به یه فرشته ناز و کوچولو

بگذریم...

من کلا آدم وسواسی ای هستم حالا در چه زمینه ای میگم براتون

دکتر که واسم یه آزمایش مینوشت دیگه من تا برم جوابشو بگیرم کلی فکروخیال میکردم که جوابش چیه اگرم یه وقت یه چیش یه ذره بالا پایین بود دیگه انقدر از دکتر سوال میکردم تو نت در موردش سرچ میکردم به دختر خاله م که پزشکه زنگ میزدم و خلاصه سر هر آزمایش داستانی داشتیم ما واسه خودمون واسه شاید یه مشکل خیلی کوچولو و حتی عادی و طبیعی در دوران بارداری

دکتر که میرفتم انگار میخواست منو چیکار کنه از شدت ترس و دلهره فشارم سریع میرفت بالا

هیییییییی یادش بخیر چه دکتر فهمیده و مهربونی داشتم (البته هنوزم دارم) واسه اینکه بهم استرس وارد نشه هیچوقت فشارمو نمیگرفت و میگفت اصل فشار اونیه که در حالت عادی و توی خونه گرفته بشه خودت مرتب توی خونه چک کن و جالب اینجاست که فشارم توی خونه همیشه 11 روی 7 بود و مطب دکتر همیشه 14 روی 9....هیچوقت این لطفی رو که در حقم میکرد رو فراموش نمیکنم البته اونجوری هم نبود که اهمیت نده ها به دستورش دکتر قلب رفتم کلی آزمایش و سونو واسه احیانا فشار بالا انجام دادم و خدا رو شکر همشون هم اکی بود و مشکلی نبود

از خوبی و بزرگی دکتر فرهادی عزیزم هرچی بگم کم گفتم همینجا دستش رو می بوسم و ازش نهایت تشکر وقدردانی رو دارم باورتون نمیشه ولی روزشماری میکردم نوبت دکترم بشه و برم ببینمش چون انقدر باهام گرم و صمیمی حرف میزد که واقعا روحیه میگرفتم از حرفاش دکتر من در درجه اول برام شاید حکم یه خواهر نداشته رو داشت و واقعا از صمیم قلب دوستش دارم و براش احترام خاصی قائلم

یادش بخیر در مورد جنسیت بچه م انگاری یه جورایی بهم الهام شده بود که پسره و وقتی که رفتم سونو دکتره چیزی نگفت منم نپرسیدم بیرون که اومدم منشیه گفت فهمیدی بچت چیه گفتم نه نگوووو بذار خودم ببینم چیه ولی بازم دلم طاقت نیاورد و پرسیدم پسره؟! گفت آره مبارکه

یاد حالت تهوع هام افتادم صبحها که از خواب پا میشدم خیلی بد بود از هر چی بو بود بدم میومد اصلا نمیتونستم غذا درست کنم همیشه مامانم درست میکرد دستش درد نکنه واقعا اونروزا خیلی زحمت کشید... من عاشق قرمه سبزی بودم ولی تو بارداری از بوی قرمه سبزی حالم به هم میخورد و اوج حالت تهوع منم ماه رمضون بود که هر شب خونه یکی دعوت بودیم و من همیشه استرس این رو داشتم که مبادا گلاب به روتون حالم به هم بخوره و بقیه از ماجرا باخبر بشن آخه اونموقع هنوز هیچکس نمیدونست به غیر از مامانم و مادر شوهرمینا

اون روزا هر کی منو میدید و میپرسید که چند وقتمه و منم بسته به سن بارداریم جوابشون رو میدادم هیچکی باورش نمیشد آخه من خیلی کوچولو موچولو و جمع و جور بودم اصلا شکم نداشتم انقدر که من بعد از 5 ماهگی به فامیلامون گفتم که باردارم و تا اونموقع کسی چیزی نفهمیده بود و کلا توی حاملگیم 14 کیلو اضافه کردم 52/5 بودم شدم 66/5

و در آخر هم میخوام یه خاطره براتون تعریف کنم جالبه

روزی که میخواستم از بیمارستان مرخص بشم هنوز کارای ترخیصم کامل انجام نشده بود واسه همین منم حاضر شده بودم و نشسته بودم رو صندلی که کارای ترخیصم انجام بشه و برم ...البته توی اتاق یکی دیگه هم بود  اتاق 2 تخته بود همینجور که روی صندلی نشسته بودم یه خانم دیگه رو آوردن جای من که همراهاش یه خانم جوون بود یه خانم مسن

یهو اون خانم جوونه برگشت به من گفت عزیزم بلند میشی این مادر بشینه پیره آخه نمیتونه وایسته!

منم بدون هیچ حرفی با هزار زور و زحمت بلند شدم آخه جای بخیه هام میسوخت و درد داشت بعد زن جوونه برگشت گفت مگه شما تازه زایمان کردی گفتم آره! دیگه بنده خدا انقدر معذرت خواهی کرد که نگووووو

گفت آخه هم با لباس بیرون بودی هم ماشااله انقدر کوچولویی که نفهمیدم تازه زایمان کردی فکر کردم همراه اون یکی تختی تو رو خدا ببخشید و این حرفا...

خنده م گرفته بود از حرفش دیدم انگار قیافه م که به مامانا نمیخوره حالا تا ببینیم بعدش چی میشه

خلاصه که روزهای پراسترس اما شیرینی بوددلم خیلیییییییی واسه اون روزا تنگ شده

الان پسرم نزدیک به 5 ماه و نیمشه و من هرروز خدا رو شکر میکنم بابت این نعمت بزرگش

پسر گلم! دوستت دارم مامانی امیدوارم بتونم مادری رو در حقت تموم کنم خدایا تو هم کمکم کن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامانی کسرا
23 تیر 90 9:05
اینجور که بوش میاد به زودی تصمیم داری دوباره اون روزا رو تجربه کنید!!! ولی من خیلی نگران آینده کسرا بودم بین خودمون بمونه زمانیکه متوجه شدم باردارم سکته کردم تا دو سه ما بعدش داشتم گریه می کردم اما به قول شما الان هر ثانیه خدا رو بخاطرش شکر می کنم ای روزگار...
مهرشین
23 تیر 90 13:39
آخی محبوبه جون واقعاً یاد دوران خوش بارداری بخیر. منو بردی به اون روزا. من برای اولین ویزیت بعد از زایمان وقتی رفتم بیمارستانی که همیشه ویزیت می شدم، گریه کردم به یاد اون دوران. هنوز تو شوک بودم اون موقع آخه
روناک مامان سام
23 تیر 90 14:19
واقعا یاد اون روزها بخیر خیلی روزهای خوبی بود ولی فکر کنم هر چیز یه بار تجربه کردنش کافیه
سمیه
25 تیر 90 12:05
سلام محبوبه جون منم خیلی یاد خاطرات بارداریم میکنم دوست دارم دوباره تکرار بشه راستی نگفتی چرا نینی سایت قاطی کرده خیلی دلم میخواد بابچه ها صحبت کنم
سمیرا
28 تیر 90 11:18
محبوبه جون وقتی مطلبت رو خوندم رفتم به اون روزها هم سخت بود هم شیرین آخییییییییییییییییی یادش بخیر
مامان ابوالفضل
28 تیر 90 19:39
سلامممممممممممممممم
خیلی خیلی جالب بود
الان که من توی روزهای انتظار هستم خیلی درکت می کنم
برام دعا کن[hr

حتما عزیزم البته اگه دعامون قبول باشه



مامان آتی
2 مرداد 90 18:48
یاد تکونای نی نی بخیر.چقدر قشنگ بودن .ای خدا واقعا لحظات بارداری شیرینن.
نيلووو
3 مرداد 90 9:02
يادش بخير محبوبه جون چه روزاي شيرين و خاصي بود خدا رو شکر که واسه هممون يه خاطره زيبا به يادگار مونده و هممون الان خدا رو به خاطر اين دسته گلاي زيبا و معصومي که بهمون داده شاکريم محبوبه جون وبلاگ قشنگي داري عزيزم هزار ماشالا کسراي عزيزم هم خيلي خواستني شده خدا واست حفظش کنه من لينکت کردم دوست داشتي تو هم ما رو بلينک گلم