کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

دومین دیدار

٢ خرداد 1390 بود که با مامانای نی نی سایتی تصمیم گرفتیم که بازم همدیگه رو ببینیم روز دوشنبه ساعت 1 پارک بانوان جاتون خالی خیلی خوش گذشت این کسرا کوچولومه که حاضر شده بود بره و دوستاشو ببینه این سری آروین کوچولوی ماری جون بود امیر علی  سمیه جون بود هانا ه نازنین جون بود محمد مهدی مرضیه جون بود آراد شیرین جون بود و کسرای ناز من بود اینم دوستای کسرا جونم از راست به چپ: آروین امیرعلی کسرا هانا ردیف بالا از راست به چپ: کسرا محمد مهدی ردیف پایین از راست به چپ: آروین امیرعلی هانا آراد ...
6 خرداد 1390

جشن تولدت مبارک

زندگیم بسته شده به وجود پسرم... چقدر کسرای نازم رودوست دارم هیچ احساسی تو دنیا لذت بخش تر از حس مادری نیست حس مادر به فرزندش به شیره وجودش  بالاترین و بهترین هدیه ایه که خدا میتونه به بنده ش بده الان من مالک بزرگترین فرشته آسمونی هستم که فقط و فقط مال خودمه خدایا چقدر زیباست این حس مالکیت و چقدر زیباتره این حس مادری  خدایا ازت ممنونم که منو لایق مادر شدن دونستی و این فرشته آسمونی رو نصیبم کردی خدایا کسرای گلمو به خودت می سپارم امیدوارم بتونم مادر خوبی واسه پسرم باشم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستت دارم عزیز دلم ٢١ بهمن واسه تو پسر کوچولوی نازم یه جشن تولد گرفتیم و همه فامیل رو دعوت کردیم مامان جون و آقا ...
31 ارديبهشت 1390

جشن تولدت مبارک

زندگیم بسته شده به وجود پسرم... چقدر کسرای نازم رودوست دارم هیچ احساسی تو دنیا لذت بخش تر از حس مادری نیست حس مادر به فرزندش به شیره وجودش بالاترین و بهترین هدیه ایه که خدا میتونه به بنده ش بده الان من مالک بزرگترین فرشته آسمونی هستم که فقط و فقط مال خودمه خدایا چقدر زیباست این حس مالکیت و چقدر زیباتره این حس مادری خدایا ازت ممنونم که منو لایق مادر شدن دونستی و این فرشته آسمونی رو نصیبم کردی خدایا کسرای گلمو به خودت می سپارم امیدوارم بتونم مادر خوبی واسه پسرم باشم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستت دارم عزیز دلم ٢١ بهمن واسه تو پسر کوچولوی نازم یه جشن تولد گرفتیم و همه فامیل رو دعوت کردیم مامان جون و آقا جون و...
31 ارديبهشت 1390

2 ماهگیت مبارک

نازنازیه مامان یکماه دیگه هم از عمر نازنینت گذشت و تو الان یه کوچولوی 2 ماهه هستی بهاری ترین بهار زندگیه من امسال بود عزیز دلم اولین بهار زندگیه تو شد سال 1390 امسال در کنار هفت سین تو بغلم بودی و من سرمست از وجود تو قند عسلم دیروزم اولین 13 بدر زندگیتو رفتی و خداییش پسر خوبی هم بودی و اصلا اذیت نکردی تازه بیشترش رو هم خواب بودی الان دیگه باهات حرف میزنیم میخندی و همین یک لبخند کوچولوی تو کافیه واسه دررفتن تمام خستگیهام دلم میخواد بخورمت از بس که شیرینییییییییی کسرا جونم امروز رفتیم واکسن 2 ماهگیتم زدیم الهی بمیرم برات تا حالا اینجوری گریه نکرده بودی جیگرم کباب شد ولی خب همه اینا به خاطر سلامتیه پسر گلمه پس هم من باید تحمل ...
31 ارديبهشت 1390

1 ماهگیت مبارک

می بینی پسرگلم 30 روز گذشت این دنیا همین جوریه چشم رو هم بذاری می بینی روزها و ماهها و حتی سالها گذشته بدون اینکه بفهمی چه جوری ... گل باغ زندگی من و بابا ، عزیز دلم 1ماهگی تو بهانه ای شد تا دوباره بیام و وبلاگت رو آپ کنم ، توی این 1 ماه چقدر زیبا خودتو تو دل من و بابایی جا کردی و چه زیبا لبخندهای ملیح تحویلمون دادی مادری کردن سخت ترین ولی شیرین ترین کار دنیاست توی این 1 ماه هنوز در حسرت 2 ساعت خواب متوالیم ولی انقدر پسر گلم شیرینه که حتی بیخوابی هامم میذارم به این حساب که بیشتر توی بغلمی و بیشتر از وجود نازنینت لذت می برم . وزنت تو این ماه ٤٥٠٠ قدت ٥٥ و دور سرت هم ٣٧/٥ نازنینم 1 ماهگیت مبارک ایشالا 100 ساله شی عزیزمممممممممم...
31 ارديبهشت 1390

3 ماهگیت مبارک

انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی چقدر زود گذشت انقدر بهم خوش میگذره که اصلا نفهمیدم این 3ماه چه جوری اومد و رفت میوه دلم!نازنینم! یه عالمهههههههههههههههههههههههههههه بوس برای تو که عزیزترینی خنده هات ارادی تر و قوی تر شده غان و غونات بیشتر وبلندتر شده معصومیتت بیشتر شده جذابیت و تو دل بروییت 1000 برابر شده و خلاصه هر چی ازت بگم کم گفتم وزنت با لباس ٦٢٠٠ بود که آقای دکتر ١٥٠ گرم واسه لباسات کم کرد و شدی ٦٠٥٠ که گفت وزنت متوسطه رو به نرماله قدت ٦٢ ماشااله خیلی قد بلندی عزیزم و دور سرت هم ٤٠/٥ کسرا جونم 3 ماهگیت مبارکت باشه عزیز دلم ...
31 ارديبهشت 1390

دیدار با دوستان نی نی سایتی

روز یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 بود که با مامانای نی نی سایتی قرار گذاشتیم تا هم ما همدیگرو ببینیم و هم نی نی هامون دوستاشونو ببینن قرارمون هم شد بهشت مادران قرار بود ساعت 2 توی میدان آبنمای پارک باشیم ولی من دیر رسیدم و مامانای گل رفته بودن یه جا و نشسته بودن و هیچ شماره ای هم از هیچکدومشون نداشتم که زنگ بزنم ببینم کجا نشستن خلاصه راه افتادم و کلی دنبالشون گشتم هم بچه بغلم بود هم کیف داشتم و هم یه مشما دستم بود که توش بالش و تشک و این چیزا بود خلاصه که کلی هم بااااااااار داشتم دستم خیلی درد گرفت پرسان پرسان از مامورین پارک و افرادی که اون محوطه ی قرارمون نشسته بودن بالاخره دوستای گلمو پیدا کردم از دیدن همشون خوشحال شدم و خیلیییییییی خوش گ...
25 ارديبهشت 1390