کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

هفتمین iهشتمین و نهمین دندون

کسرا گلی در تاریخ 8 خرداد 91 هفتمین دندونش رو هم دراورد  2 تا دندون پایینی رو که داشت اینبار دندون کنار دندون چپی نیش زد    15 خرداد 91 هشتمین دندون  این بار یکی از دندون کرسیاش از بالا سمت راست دراومد    و 30 خرداد 91 نهمین دندون  اینبار بازم از پایین دندون کنار دندون سمت راستی    خیلی وقت بود دندونای کسرا رو 6 تا گیر کرده بود که دیگه تو خرداد ماه یهو 3 تا با هم دراومد  مبارک باشه دندونای خوشگلت نازنینم  الهی بمیرم برات که چقدر اذیت میشی سر این دندونات  بعضی روزا واقعا اذیت میکنی و بهانه میگیری که مطمئنم بخاطر دندونته  اشتهاتم که تعریف چندانی نداره جد...
5 تير 1391

و باز هم قرار...

دومین قرار با بچه های گل نی نی سایتی 6 خرداد بود روز خیلی خوبی رو در کنار هم گذروندیم کلی خوش گذشت   تلاش کسرا و ارشان برای به دست آردن جعبه شکلات   و در آخر راهکار کسرا برای تصاحب یه بسته خوراکی خوشمزه :))))   و کسرا همچنان مشغول با بسته خوشمزه و بی خبر از همه جا...   و تو اون جمع پسر گلم با تنها بچه ای که رابطه خوبی داشت اوینای ناز بود   عسل جیغ جیغوی مامان اینجا اسباب بازیهای دیگرانو گرفته به هیچ کسم نمیده هر کی ندونه فکر میکنه کسرا اصلا نه اسباب بازی داره نه دیده هههههههه   ایشالا این قرارها همیشه برقرار باشه ...
10 خرداد 1391

سفر به قمصر و کاشان

29 اردیبهشت 90 راهی قمصرکاشان شدیم عجب گلهایی چه بویی به به   عسل من در جایگاه گلابگیری   و بعد از اون رفتن به کاشان و بازدید از باغ فین و حمام فین و این هم آقای راننده!!! جالب اینجا بود که نمیذاشتی اصلا بابایی فرمونو بچسبه هی دستشو میزدی کنار :)))))   ...
1 خرداد 1391

اولین مسافرت رسمی کسرا به شمال

البته باید این پست رو قبل از پست 15 ماهگیت مینوشتم ولی اشکال نداره 5 اردیبهشت 90 با عمو علی و خاله زهرا و آرنیکا کوچولو راهی شمال شدیم هر چی از خوشی و آرامشمون تو این سفر بگم کم گفتم آقا کسرا هم حساااااااااابی خوش گذروند ویلای لب دریا عجب صفایی داشت!!!   یه شب خنک کنار دریا و عزیز دل من در حال شن بازی   و باز هم جیگر مامانمشغول بازی با شن و ماسه ها عجب کیفی کردی فقط آخرش یکی دو تا مشت شن و ماسه هم خوردی که سریعا بردمت و دهنتو شستم :((((   ...
25 ارديبهشت 1391

15 ماه با تو ...

جدیدا خیلی دیر به دیر آپ میکنم چون دیگه وقتی برام نمی مونه که بخوام بشینم پای وبلاگ نویسی از طرفی آقا کسرا تا وقتی بیدار باشه که نمیذاره من بشینم پای کامی وقتی هم که خوابه نمیدونم به کدوم یکی از کارام برسم نفسم! چقدر لذت داره دیدن بزرگ شدنت اینکه دیگه واسه خودت مردی شدی و هر کاری از دستت برمیاد تا حدودی حرف میزنی لغت نامه واژگانت اینا هستن : ماما بابا دده عمه اَه اینا کی پو = کو اَپت = رفت شی = چی بَ = برق مَ = من دا = دالی اَبا = ای بابا بهت میگیم مثلا شیشه تو قایم کن شیشه رو میذاری لای پاهات پاهاتو می بندی میگی اپت یا دستاتو از هم باز میکنی میگی پو ؟؟؟؟؟؟ بعد خودت میاریش بیرون میگی اینا اینا بهت میگیم ...
23 ارديبهشت 1391

اولین قرار نی نی سایتی در سال 91

20 فروردین 91 منو تو بازم دوستای گلمونو دیدیم دلم حسااااااابی واسه همشون تنگ شده بود کسرا جونم و ترانه خانوم ( برادر زاده دوست عزیزم سایه ) از راست: ارمیا کسرا آراد محمدامین ارمیا کسرا مایا محمدامین کسرا و تینا باران محمداحسان کسرا محمدامین محمدمهدی عسل   البته آرتین باران سایه جون رایان و ارشان هم بودن!!! به امید قرارهای بعدی... ...
2 ارديبهشت 1391

اولین ایستادن مستقل

در تاریخ 28 اسفند 90 کسرای گلم بعد از روزها تلاش مستمر و مداوم بالاخره تونست خودش به تنهایی بلند شه و بایسته اینجا میفته زمین ولی بازم به تلاشش ادامه میده وخلاصه پسرکم موفق شد به تنهایی بایسته و وقتی هم بلند میشه وایمیسته شروع میکنه به دست زدن برای خودش و بقیه هم باید براش دست بزنن و تشویقش کنن کسرا جونم دیگه کم کم باید راه بری عزیزم امیدوارم همیشه توی زندگیت پیشرفت کنی و موفق باشی ...
15 فروردين 1391

1 سالگی عشقم مبارک

نگاهی میندازم به گذشته و برمی گردم به پارسال 10 بهمن 89 ظهر وقتی با دوستای نی نی سایتیم حرف میزدم بهشون میگفتم دعا کنید امروز که میرم مطب دکتر بهم بگه دهانه رحمت 4 5 سانت باز شده بدو برو بیمارستان نمیدونم شاید یه جورایی بهم الهام شده بود که دیگه چیزی به پایان راه نمونده ساعت 6 عصر نوبت دکتر داشتم ساعت 7 وارد مطب شدم معاینه لگن داشتم که ببینم میتونم زایمان طبیعی داشته باشم یا نه آخه من خیلی ترسوام خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو بکنید کلا از زایمان میترسیدم هم سزارین هم طبیعی ولی بازم از سزارین بیشتر بالاخره سزارین اسم عمل جراحی روش بود دیگه و من از تصور این که وارد اتاق عمل بشم واهمه داشتم و همیشه پیش خودم میگفتم نمیشد این بچه ه...
15 فروردين 1391

تب لعنتی

درست فردای تولد گروهی یعنی شنبه شب کسرا تب کرد شب ساعت 12 خوب بود و خوابید ساعت 2 از خواب بیدار شد دیدم بدنش داغه و تب داره اولش گفتم شاید بخاطر دندونشه بهش استامینوفن دادم ولی چند دقیقه بعد حالش به هم خورد گفتم شاید بخاطر بستنی ای هست که عصری بهش دادم خورد خیلی ترسیدم حسین رو صدا کردم هی که میگذشت میدیدم داره داغتر میشه تا اینکه 1 ساعت دیگه دوباره بالا آورد خلاصه هی پاشویه ش کردم دست و صورتشو شستم و تا خود صبح پلک رو هم نذاشتم و هر 4 ساعت بهش استامینوفن میدادم ظهر که از خواب بیدار شد دیدم همچنان داغه و با وجود این همه پاشویه و استامینوفن اصلا تبش پایین نمیاد تب بالایی هم داشت و منم از تب خیلی خیلی میترسیدم عصر به حسین...
15 فروردين 1391

کسرا و دیدنیهای برج میلاد

٩ فروردین 91 من و کسرا و بابایی و عمه جون رفتیم برج میلاد خیلی خوب بود حسابی خوش گذشت رفتیم اون بالا بالاهااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کسرا و بابایی تو عکس قابل مشاهده هستن دیگه نه؟!؟!؟! :دی بر فراز بامها... پسرکم! ببخشید که کفشهات توی ماشین جاموند!!! ...
10 فروردين 1391