کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

15 ماه با تو ...

1391/2/23 2:47
نویسنده : محبوبه
1,869 بازدید
اشتراک گذاری

جدیدا خیلی دیر به دیر آپ میکنم چون دیگه وقتی برام نمی مونه که بخوام بشینم پای وبلاگ نویسی

از طرفی آقا کسرا تا وقتی بیدار باشه که نمیذاره من بشینم پای کامی وقتی هم که خوابه نمیدونم به کدوم یکی از کارام برسم

نفسم!

چقدر لذت داره دیدن بزرگ شدنت

اینکه دیگه واسه خودت مردی شدی و هر کاری از دستت برمیاد

تا حدودی حرف میزنی

لغت نامه واژگانت اینا هستن :

ماما بابا دده عمه اَه اینا کی

پو = کو

اَپت = رفت

شی = چی

بَ = برق

مَ = من

دا = دالی

اَبا = ای بابا

بهت میگیم مثلا شیشه تو قایم کن شیشه رو میذاری لای پاهات پاهاتو می بندی میگی اپت

یا دستاتو از هم باز میکنی میگی پو ؟؟؟؟؟؟ بعد خودت میاریش بیرون میگی اینا اینا

بهت میگیم زبونت کو زبونتو درمیاری

میگیم چشمات کو یا چشمک بزن تند تند چشماتو به هم میزنی

تقریبا همه وسایل خونه رو میشناسی میگیم برو کنترلو بیار یا قاشقو بیار یا شلوارتو بیار یا اسباب بازیتو بیار و .... میری میاریشون

بابایی مکعب هاتو رو هم میچینه بهت میگه خراب نکنیاااااااااا

تو هم تا مکعب ها رو روی هم میچینی میگی نه نه نه نه یعنی خراب نکنیااااااا

قربون این پسر قشنگ و باهوشم برم من

چند روز بود انقدر قشنگ بوسم میکردی من کیف میکردم ولی الان هر چی میگیم بوس کن گاز میگیری :)

روزی 100 بار میگی شی؟ چی ؟ شیه؟ چیه ؟  و ما روزی 100 بار باید یه حرفو برات توضیح بدیم

 

نمیدونم از کجا یاد گرفتی انقدر قشنگ برقصی عزیز دلم با شنیدن یه آهنگ شاد سریع شروع میکنی به دست زدن و رقصیدن

و امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

از راه رفتن آقا کسرا بگم

که پسر گلم 28 اسفند واسه اولین بار تونست خودش به تنهایی بلند شه و بایسته و 5 فروردین اولین قدمهاشو برداشت و 12 فروردین تقریبا 5 6 قدمی رفت که رکورد بود براش

و من هر روز منتظر راه افتادن کامل و مسلطش بودم تا اینکه دیگه در سن 1 سال و 3 ماهگی یعنی 15 ماهگی میتونم بگم که دیگه کامل راه افتاد

الان دیگه تقریبا مسلط راه میره و من کلییییییییی ذوق میکنم وقتی راه رفتن این قد کوتوله رو میبینم هههه

 

شیرینم!

نمیدونی چقدر دوستت دارم و دیوانه وار عاشقتم فقط بعضی وقتا سرت داد میزنم که خودم بعدش عذاب وجدان میگیرم

وقتی هم بهت داد بزنیم یا یه کم بلندتر باهات حرف بزنیم چنان بغضی میکنی و این لب و لوچه رو به هم جمع میکنی که جیگر ادم کباب میشه

از خدا میخوام بهم صبر بده و تحمل

ازش میخوام که بتونم تو تربیت فرزندم موفق باشم

ازش میخوام که تو این راه سخت ولی شیرین کمکم کنه

 

عمه و آقاجون هم 20 اردیبهشت رفتن مکه و جاشون حسابی خالیه امیدوارم بسلامت برن و برگردن

امروز که دارم این مطلبو می نویسم 23 اردیبهشت و روز مادره

وجود تو باعث شد که نام مادر رو من مهر بشه

وجود نازنین تو بود که باعث شد حس و عاطفه مادری رو با تمام وجود درک کنم

خدایا کمکم کن بتونم مادر خوبی واسه فرزندم باشم

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمانه(مامان محمدرهام)
24 خرداد 91 18:05
خدا حفظش کنه پسر شیرین وبا نمکت رو محبوبه جونم
مامان ابوالفضل
25 خرداد 91 12:48
پسری الان که این کامنت و میذارم شونزده ماهه شدی مبارک