کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

2 سالگی عشقم مبارک...

پسرک عزیز تر از جانم! هر وقت هوای این شهر ابری می شود  دلم تو را میخواهد تو و آن پاهای کوچک و ظریفت را  تو و آن دستهای فسقلی و گرمت را  خنده ات لبهایت  تو را میخواهم که قید دنیا را بزنم  و ببرمت به نزدیکترین پارک  جایی که آسمان و درخت و آب و زمین  دور هم جمع اند  با هم تاتی تاتی  با هم خنده خنده  بعد بغلت کنم و بنشینی روی پاهایم روی نیمکت  و من...  برایت از بزرگ شدن بگویم  و هر بار که کلمه بزرگ می آید بر زبانم  دستانم محکم گرد شود دور دستانت  یک جوری که خودت هم نفهمی  چقدر از بزرگ شدنت می ترسم توی بغلم فشا...
11 بهمن 1391

23 ماهگی و خداحافظی با شیر مادر

یعنی اصلا فکر نمی کردم یه همچین پسر آقا و دانا و باهوشی دارم من  حالا چرا ؟! میگم براتون  چند وقتی بود که زمزمه های از شیر گرفتن رو واسه خودم زمزمه میکردم دیگه برام جونی باقی نمونده بود صبح تا شب کسرا طلب شیر داشت و من بی رمق تر و خسته تر از لحظه قبل  از طرفی هم خورد و خوراک اقا کسرا زیاد چنگی به دل نمیزد و همه میگفتن اگه از شیر بگیریش غذا خوردنش خیلی بهتر میشه  واسه همین تو فکرم بود که دیگه باید به زودی شیر مادر رو قطع کنم  و البته فکر میکردم راهی بس سخت و طاقت فرسا پیش رو داریم هم کسرا هم من  چون کسرا شدییییییییییییییدا وابسته به شیر من بود و من وابسته تر از کسرا به وجود گرم و نازنین پسرم تو بغلم&n...
11 دی 1391

کیدز لند

9 آذر 91 با چند تا از مامانای بهمنی قرار گذاشتیم که بریم کیدزلند  خیلی خوب بود بچه ها حسابی بازی کردن و خوش گذروندن  کسرا بود محمد امین ، ارشان ، آوینا و رایان    کسرا گلی در حال رانندگی   در حال بالا رفتن از پله ها و سرخوردن در استخر توپ    ارشان محمدامین و اوینا خانوم   کسرا رو ولش کردم تو اتاق به این بزرگی که همه چیزم داشت یعنی همه چیز!!!  ولی کسرا اول رفت سراغ چاقو   و بعد هم سراغ یه جاروبرقی که دسته نداشت! و دیگه هر جا میرفت اون جاروبرقی همراهش بود حتی سوار ماشینم شد جاروش روگذاشت پشت ماشین    یه بارم با یکی از بچه ها سر این...
18 آذر 1391

نمایشگاه غنچه ها (برج میلاد)

وبلاگم خیلی عقبه و این مطلب برمیگرده به خیلی وقت پیش یعنی 21 مهر 91  توی برج میلاد یه نمایشگاه مادر و کودک راه اندازی شده بود که روز جمعه 21 مهر تصمیم گرفتیم با کسرا جون و آقای پدر به محل مورد نظر بریم  اینجا کسرا مشغول بازی با ماسه ها شد که حسابی هم کیف کرد  رضایت نمیداد از توی شن وماسه ها بیاد بیرون تا بالاخره با زور و گریه بلندش کردیم و رفتیم  و بعد استخر توپ (البته خیلی کوچولو بود)    در کل خوب بود خوش گذشت  ...
18 آذر 1391

دندون جدید و اندر احوالات 21 ماهگی

دقیقا 13 مهر دیدم که سیزدهمین دندون کسرا نیش زده (از بالا سمت راست سومین دندون از جلو)  و همچنین 14 آبان هم چهاردهمین دندونش (دقیقا قرینه دندون بالا) رو دیدم که کااااااااامل از زیر لثه معلوم بود و سفت شده بود ولی هنوز که هنوزه بیرون نزده فکر کنم دیگه تو همین یکی دو روز باید منتظرش باشیم    کسرا هنوز جمله نمیگه ولی یه سری کلمات جدید یاد گرفته سوزن = سواَ انگور = اَبِ خ  دکتر = دوتو ( میگیم مریض بودی کجا رفتی؟ میگه دوتو میگیم کجات درد میکرد سرشو نشون میده )  کسرا = اَیا  علی گل (فامیلیشه) = عَی گُ پیشی = بیشی  خر = اَخ  دیگه چیزی یادم نمیاد ولی هر کلمه ای رو که بهش میگیم بگو به زبو...
28 آبان 1391

به بهانه 20 ماهگی پسرک

به بهانه بیستمین ماهگرد تولد کسرای نازنین یه کیک درست کردم که توی تزئینش کلی هنر و خلاقیت به خرج دادم و روش اسمارتیز گذاشتم که البته سریعا توسط کسرای شکمو وعاشق هله هوله خورده شد     ولی خب اصل مزه شه که خیلی خوشمزه بود جای هر کی که نبود خالی    و حالا کسرا شروع میکنه به پاتک زدن  و اینجا به درخواست بابایی داره یه اسمارتیز براش می بره  و این هم یه تشکر پدر پسری     و همچنان ادامه ماجرا  و در نهایت کسرای راضی و خوشحال  دردونه من 20 ماهگیت مبارک عزیز دل من  راستی تا یادم نرفته اینم بگم که تو توی خونه معروفی به : " شیرخواره پوشک بند"&nbs...
11 مهر 1391

20 ماهگیت مبارک عزیز دلم

الان که میخوام اینجا مطلب بنویسم 4 مهره و هنوز 7 روزی مونده تا پسرکم 20 ماهه بشه  ولی این سری میخوام جلو جلو بنویسم تا جبران همه نا نوشته های قبلی بشه  هیچوقت فکر نمی کردم به کسی انقدر وابسته باشم  هیچوقت فکر نمی کردم کسی رو انقدر دوست داشته باشم و عاشقش باشم  هیچوقت فکر نمی کردم نتونم حتی یک لحظه از کسی جدا بشم  ولی... الان می بینم دنیای مادرانه خیلی متفاوت تر از دنیای دیگرانه  دلم هر لحظه و هر ثانیه واسه شیرین کاریهای پسرم قنج میره  روزی 100000 بار بغلش میکنم و فشارش میدم و بوسه بارونش میکنم اونم نه از اون بوسه های معمولی از اون بوسهای سفت و آبدار و محکم که لااقل به دلم بچسبه و البته گاه...
4 مهر 1391

دهمین یازدهمین و دوازدهمین دندون

پسرک ناز و خوشگل من 3 تا دندون دیگه هم با فاصله های خیلی کم درآورد  26 تیر  1 مرداد  و 5 مرداد  متوجه شدم به ترتیب دهمی یازدهمی و دوازدهمین دندونشم نیش زده اونم دندونای کرسیش  پسرکم خیلی کم اشتها شده اصلا اصلا اصلا درست حسابی غذا نمیخوره اخلاقشم یه روز خوبه یه روز نق نقو یه روز آرومه یه روز اذیت کن  و من میدونم همه این بیقراریها و بیخوابیها و اذیتهاش همه و همه بخاطر دندون کرسیاشه که داره در میاره و طفلی خیلی اذیت میشه   
5 مرداد 1391