کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

ماجرای مسافرت ما

1390/4/27 9:25
نویسنده : محبوبه
636 بازدید
اشتراک گذاری

کسرا جونم

5شنبه 23 تیر رفتیم شهرستانمون خیلی خوش گذشت جای همه خالی...روزاش هوا گرم بود ولی از ساعت 3 و 4 به بعد هم باد خوبی می وزید هم هوا خنک میشد کلی بهمون چسبید

نازگل مامانی هم مثل همیشه پسر خوب و آرومی بود فقط امان از این خوابیدنااااش شب که میشد خوابت میومداااا ولی نمیخوابیدی واسه همین گریه میکردی و به هیچ صراطی هم مستقیم نبودی نه شیر میخوردی نه تو بغل و با راه رفتن آروم میشدی خلاصه که این خوابیدن توا فسقلی هم واسه ما داستانی شده

صبح ها هم چون دیگه سروصدا میشد نمیتونستی بخوابی وگرنه خونه خودمون لااقل اگه شب دیر میخوابی روزا میخوابی ولی اونجا نه روز درست حسابی خوابیدی نه شب

مربی یوگای عمه گفته بود اگه بچه درست نمیخوابه باید توی هوای آزاد لختش کنید و توی گل بغلتونیدش ما هم گفتیم حالا ضرر نداره که اینم انجام میدیم و این هم شد نتیجه ش

نمیدونم حالا واقعا تاثیر گلها بود یا اینکه واقعا از شدت کم خوابی اون روز هم روزش خوب خوابیدی هم شبش امیدوارم که از این به بعد هم خوابت تنظیم شه گلک مامان

اونجا کلی گردش رفتیم کلی هوای تازه و خنک خوردیم و کلی بهت خوش گذشت و کیف کردی

کسرا و دختر عموش آیناز

کسرا و مامانیش

کسرا رو کول باباییش

نازنازیه مامان دیگه قشنگ می ایسته و میشینه قربونش برم من

اینجا هم دیگه تو راه برگشت به خونه بودیم که از خستگی خوابت برد

حالا میریم به روز دوم مسافرتمون

این عکسها رو هم توی حیاط باصفای مامان بزرگ خودم ازت انداختم عسلک من

کسرا و کلاه ههههه چقدر بدت میاد وقتی کلاه میذاریم سرت(خب البته حق هم داری چون هیچکس دوست نداره سرش کلاه بذارن هههه)

ولی یواش یواش باهاش کنار میایی و یادت میره که سرت کلاه گذاشتیم

و این بود ماجرای سفر ما....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)