روز پدر مبارک
بابا آب داد بابا نان داد آن مرد با اسب در باران آمد آن مرد پدر بود با دستانی چروکیده و کمری قوز شده وقتی به سویش میدوی می خندد انگار خسته نیست چون نگاهش همراه لبهایش می خندد برای دخترکش می خندد من سالهاست که این نگاه را در زیباترین جای دلم قاب گرفته ام و هر روز با دستمال سرخ دلم آن را پاک می کنم تا نکند چروکهای دست پدر را و یا آن قد خمیده را فراموش کنم آقاجونم روزت مبارک.....خیلی دلم برات تنگ شده همسر عزیزتر از جانم و پدر مهربان فرزندم به پاس مهر بی پایانت، هر لحظه زندگی ات را گلباران خواهم کرد ای مهر گستر! آسمان را پیشکش ایثارت خواهم کرد اگر روزی دریای آرامت را آشفتم با قطره ای از دریای بخشندگی ات مرا عفو کن....
نویسنده :
محبوبه
18:34