کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

مقدمه

سلام من محبوبه هستم مامان یه کوچولوی ناز و دوست داشتنی به اسم کسرا کوچولوی من امروز 88 روزشه قبلا توی یه وبلاگ دیگه براش مینوشتم اما اینجا میخوام وبلاگشو کاملتر و بهتر بنویسم از دوران بارداری گرفته تا امروز که نزدیک به 3 ماهشه و الی آخر ... امیدوارم ذهنم یاری کنه و روزهای گذشته رو به یاد بیارم خوشحال میشم به وبلاگ پسرم سر بزنید و نظر بدید موفق باشید
8 ارديبهشت 1390

جدایی نادر از سیمین

این اسم اولین فیلمیه که کسرا دید 21 فروردین 1390 بود که کسرا جونم فقط 2 ماه و 10 روز سن داشت و من وباباییش تصمیم گرفتیم 3تایی با همدیگه بریم سینما و رفتیم سینما میلاد شهدا فیلم جدایی نادر از سیمین البته عمه جونش و دوست عمه ش هم به همراه خواهرزاده ش بودن نگران بودم یه وقت نکنه کسرا گریه کنه و آرامش سالن رو به هم بزنه ولی  خوشبختانه پسرکم اصلا اذیت نکرد فقط شیرش رو خورد و خوابید خیلی خوش گذشت فقط احتمالا بچه م هنوز تو کف این مونده که بابا آخر این فیلمه خلاصه چی شد اما طفلک هنوز نمیدونه که بابا فیلمای ایرانی همه همینجورین به قول اهالی سینما پایان باز دارن و بایدسناریوی پایانیشو خودت بنویسی... اینم از اولین سینمات عزیزم ...
29 فروردين 1390

شیرینی های پسرم

امروز کسرای گلم 73 روزشه و من خیلی وقته که براش ننوشتم شادی و هیجان وصف ناپذیری تموم وجودم رو پرکرده که با هیچی تو دنیا قابل مقایسه نیست اولین خنده ت اونم با لثه های بی دندونت که من عاشقشم داشت منو به مرز جنون میبرد وای خدا چقدر ذوق میکنم وقتی پسرم میخنده وقتی از خودش صداهای جور وا جور در میاره وقتی دیگه با صدای من گریه ش قطع میشه و آروم میشه وقتی دو تا دستاشو میکنه تو دهنش و شروع میکنه به خوردن اونها و یه ملچ مولوچی راه میندازه که نگووووووووووو انگار 100ساله به این بچه شیر ندادی عزیز دل مامانی! واقعا عقل و هوش از سرم ربودی و من مات و مبهوت در زیبایی و شیرینی خیره کننده تو هستم انقدر ناز و تو دل برویی که هر کی میبینتت کلی قربون صدق...
24 فروردين 1390

2 ماهگیت مبارک

نازنازیه مامان یکماه دیگه هم از عمر نازنینت گذشت و تو الان یه کوچولوی 2 ماهه هستی بهاری ترین بهار زندگیه من امسال بود عزیز دلم اولین بهار زندگیه تو شد سال 1390 امسال در کنار هفت سین تو بغلم بودی و من سرمست از وجود تو قند عسلم دیروزم اولین 13 بدر زندگیتو رفتی و خداییش پسر خوبی هم بودی و اصلا اذیت نکردی تازه بیشترش رو هم خواب بودی الان دیگه باهات حرف میزنیم میخندی و همین یک لبخند کوچولوی تو کافیه واسه دررفتن تمام خستگیهام دلم میخواد بخورمت از بس که شیرینییییییییی کسرا جونم امروز رفتیم واکسن 2 ماهگیتم زدیم الهی بمیرم برات تا حالا اینجوری گریه نکرده بودی جیگرم کباب شد  ولی خب همه اینا به خاطر سلامتیه پسر گلمه پس هم من باید تحمل ...
14 فروردين 1390

تشکر از همسر عزیزم

همسر عزیزم خیلی وقته که میخوام ازت یه تشکر درست و حسابی بکنم... توی مدت دوران حاملگی با همه نق و نوقای من کنار اومدی با همه غر غر کردنای گاهن الکیه من ساختی و هیچ نگفتی و با همه جور اخلاق من بازم در کنارم بودی و هوامو داشتی توی اون دوران یه کم زود رنج و نازک نارنجی شده بودم تقی به توقی میخورد گریه م در میومد ولی تو مثل همیشه با صبوری و شکیبایی بی منتت همیشه پشتم بودی و دلداریم میدادی چقدر تو کارای خونه کمک کارم بودی اصلا نمی ذاشتی من تکون بخورم چقدر شبا مواظبم بودی برام بالش میاوردی که مبادا موقع خواب به شکمم فشار بیاد چقدر نصفه های شب بیدارت میکردم و ازت میخواستم که برام آب بیاری یادته؟! و تو هم بدون ابراز کوچکترین ناراحتی و با روی ...
16 اسفند 1389

1 ماهگیت مبارک

می بینی پسرگلم 30 روز گذشت این دنیا همین جوریه چشم رو هم بذاری می بینی  روزها و ماهها و حتی سالها گذشته بدون اینکه بفهمی چه جوری ... گل باغ زندگی من و بابا ، عزیز دلم 1ماهگی تو بهانه ای شد تا دوباره بیام و وبلاگت رو آپ کنم ، توی این 1 ماه چقدر زیبا خودتو تو دل من و بابایی جا کردی و چه زیبا لبخندهای ملیح تحویلمون دادی مادری کردن سخت ترین ولی شیرین ترین کار دنیاست توی این 1 ماه هنوز در حسرت 2 ساعت خواب متوالیم ولی انقدر پسر گلم شیرینه که حتی بیخوابی هامم میذارم به این حساب که بیشتر توی بغلمی و بیشتر از وجود نازنینت لذت می برم . وزنت تو این ماه ٤٥٠٠ قدت ٥٥ و دور سرت هم ٣٧/٥ نازنینم 1 ماهگیت مبارک ایشالا 100 ساله شی عزیزممممممممم...
11 اسفند 1389

خاطره زایمان من

هر چند من خاطره خوبی از زایمانم ندارم ولی اینجا مینویسم تا هم یادگاری بمونه و هم شاید به درد مامانایی که منتظر نی نی شون هستن بخوره... یه کم زیاده همینجا ازتون معذرت میخوام اول از همه بگم که من آخرین تاریخی که بهم دادن واسه زایمان 28 بهمن بود منم دیگه 20 م به بعد منتظر نی نی گلم بودم و اما ماجرای زایمان ما...   من  10 بهمن  نوبت دکتر داشتم  واسه معاینه لگن تا ببینم میتونم طبیعی زایمان کنم یا نه ساعت 7:30 شب  نوبتم شد و رفتم داخل مطب معاینم کرد و گفت دهانه رحمت 2 ، 3 سانت باز شده فشارمو گرفت 14 رو 9 بود و وزنم کرد و توی 1 هفته 1 کیلو افزایش وزن داشتم دکتر گفت هم فشارت بالاست هم افزایش وزنت زیاد بوده و هم اینکه د...
17 بهمن 1389
67652 1 10 ادامه مطلب