کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

روزمرگی ها

1392/2/25 1:19
نویسنده : محبوبه
1,706 بازدید
اشتراک گذاری

اون پسر کوچولوی مامان الان 27 ماهه شده و حدود دو هفته دیگه 28 ماهه میشه!

خیلی وقته وبلاگتو آپ نکردم دلیلش هم شاید تنبیله مامانه شاید خستگیشه شاید نموندن وقتی براشه که بخواد بنویسه یا شایدم اصلا نوشتنم نمیومده هههههه

بگذریم! مهم اینه که الان دارم برات مینویسم

میخوام از روزمرگیها برات بنویسم میخوام بدونی صبح تا شب چی بهمون میگذره

میخوام هم از خوشحالیام و ذوق و شوقام بگم هم از اعصاب خوردیا و عصبانیتام

کسرای ناز و تو دل بروی من الان همش دلش بازی میخواد دوست داره یکی از صبح تا شب دربست در اختیارش باشه و مداااااااااااااااام باهاش بازی کنه ولی مگه من دیگه توی خونه کار دیگه ندارم؟!؟!

مگه میشه همه ساعتها رو اختصاص بدم به تو؟! اونوقت پس تکلیف خونه زندگیمون چی میشه!؟

وقتی که بیداری حتی 1 دقیقه هم نمی تونم واسه خودم و دل خودم وقت بذارم وقتی هم که میخوابی هول میشم که چیکار کنم؟!

غذا درست کنم دراز بکشم و یه چرتی بزنم تا انرژی لازم رو ذخیره کنم واسه ادامه روز برای سروکله زدن با تو یا اینکه نه ظرفایی که تو ظرفشویی مونده رو بشورم یا اینکه نه گردگیری و جارو کنم خونه رو یا نه میگم اینا که همیشه هست تمومی هم نداره بذار یه کتابی بخونم یا یه فیلمی ببینم یا اینکه اصلا برم تو نت و یه کم با دوستای نی نی سایتی گپ بزنم و درد دل کنم تا بلکه یه کم خستگیم در بره...

 

آره کسرا جونم! این روزا خسته تر از همیشه ام چون تو وروجک تر از همیشه ای...

از واژه "شیطون" خوشم نمیاد دوست ندارم صفت شیطون رو به پسرک پاک و دوست داشتنیم بدم

بچه ها پاکن و با شیطون و دارودسته ش هیچ سنخیتی ندارن!!!

گاهی وقتا دلم میخواد یه همبازی داشتی لااقل چند ساعت تو روز با اون مشغول میشدی تا منم به کلی کارای نرسیده م برسم ولی حیف!

یا دوست داشتم لااقل یه چند دقیقه ای خودت با خودت و اسباب بازیهات مشغول میشدی ولی بازم اونم حیف!

گاهی وقتا دست بزن پیدا میکنی ! بعضی وقتا هم گاز میگیری ولی فقط منو بابایی رو...

خیلی دوست دارم راه حل این مشکلاتو بدونم و بتونم خوب باهاشون برخورد کنم آخه تو مادرکافی خوندم که بچه از 18 ماهگی تا 3 سالگی یه دوره نحسی داره و من همش میگم کسرا الان تو اون دوره س و باید خوب و منطقی باهاش برخورد کنم تا بتونیم این دوره رو هم با خوبی و خوشی بگذرونیم

فقط از خدا میخوام کمی صبر و تحملمو بیشتر کنه فقط همین!!!

بعضی وقتا انقد به پر و پای من می پیچی و زیر دست و پای من میری و نق میزنی که دیگه اعصابمو خورد میکنی اونوقته که ممکنه من دیگه نتونم خودمو کنترل کنم و داد و بیداد راه بندازم نگران که بعدش اعصابم خوردتر از قبلش میشه از اینکه من سر کی داد میزنم؟! سر یه بچه کوچولوی 2 ساله که تمام هم و غم و فکرش و خواسته ش از ما اینه که باهاش بازی کنیم؟!؟!

خب اصلا گور بابای هر چی کار و ظرف و لباس نشسته و به هم ریختگیه خونه س !!!

الانو عشق است الان که پسرک کوچیکت ازت درخواست بازی داره درخواست توجه و محبت داره درخواست حمایت روحی و عاطفی داره

بگذریم! چقد غر زدم...

همچین حرف میزنم که انگار اصلا ما لحظه خوب و شیرین نداریم ولی...

کسرای نازنینم!

این روزا با هر حرکت و حرفت منو سر ذوق میاری

انقده قشنگ و بانمک حرف میزنی که دلم میخواد بخورمت

بعد از دو سالگی انگار یهو تو حرف زدنت انقلاب شد و تو یهو زبون باز کردی البته الانم خیلی حرف نمیزنی و همه کلمات رو نمی تونی بگیاااااا ولی الان تو اووووووووووووووووووووج شیرین زبونی هستی واسه من

با هم دنبال بازی میکنیم آلیسا آلیسا جینگیلی آلیسا بازی میکنیم قایم موشک بازی میکنیم و وقتی من تو رو پیدا میکنم یا تو منو چنان خنده ای از ته دل میکنی که قند توی دل من آب میشه با اون خنده شیرینت شیرینم!

علاقه ت رو به موبایل و کامپیوتر نمی تونم انکار کنم وهمش میگی اَس( یعنی عکس) و ما باید همچنان فیلمها و عکسهای تکراری رو بار دیگه و بارهای دیگه توی کامپیوتر یا گوشی مرور کنیم مژه

به تی وی علاقه خاصی نداری فقط سی دی خاله ستاره رو دوست داری و بهش میگی اَسنی ( یعنی حسنی)

تو گوشی یه آهنگ حسنی داری که به تبعیت از اون به سی دی و ترانه های خاله ستاره که مدل کارتوناش تقریبا شبیه همون حسنیه میگی حسنی!

خیلی ددری شدی! همش دلت میخواد بری پارک همش میگی آبا میم تاب باسی ( بابا بریم تاب بازی)

تازگیا برات یه سه چرخه هم خریدیم که کلی باهش حال میکنی!

تو خیابون کافیه یه پارک یا تاب سرسره ببینی چنان با سوز میگی تاب باسی که دل آدم برات کباب میشه واسه همین سعی میکنیم وتی داریم نزدیک پارک میشیم حواستو به اون طرف پرت کنیم که دلت آب نشه!

عزیز دل من هنوز پوشک میشه و تصمیم دارم اواخر بهار پروژه پوشک گیری رو شروع کنم و امیدوارم مثل مرحله از شیر گرفتنت راحت و بی دردسر باشه

حالا یه سری از کلمات و جمله هایی رو که میگی اینجا مینویسم تا یادمون بمونه چه شیرین زبونی بودی عسلم...

اینا یه سری از مکالمات من و کسرا:

چند تا خاله داری؟

دستاتو یه جوری میاری بالا و میگی هی شی ( هیچی) که واقعا ناراحت میشم واسه بی خاله ایه تو و بی خواهری خودم ناراحت

چند تا دایی داری؟ 

اونه ( = یه دونه)

دایی چی؟

دایی یشول (=دایی رسول)

چند تا عمه داری؟

اونه

عمه چی؟

عمه مَشوم (=عمه معصوم)

چند تا عمو داری؟

چاقا (=چهار تا)

.

اسمت چیه؟

آسا(=کسرا)

فامیلیت چیه ؟

عَگو (=علی گل)

اسم بابا یی چیه؟

نُسِن (=حسین)

اسم مامان چیه؟

مَ اوووووو (=محبوب)

چند سالته ؟

دو

ساعت چنده؟

اَش (= هشت)

شماره کوچمون چنده ؟

یایَ ( =یازده )

5 و 2 و 7 میشه چند؟

چاقَه (قاف با تشدید)= چهارده

همه رو هم چاقه تا دوست داره عزیز دلم

.

یه توپ دارم؟

گی گیلیه

سرخ و سفیدو؟

آبیه

میزنم زمین؟

با میه

نمیدونی تا؟

آ میه

از این خط به بعدشو دیگه حرفای منو تکرار میکنه ادامه شو نمیگه نمیدونم چرا نیشخند

.

همش میگه هاپو بخون بَ

صد دفعه تا حالا بهش گفتم هاپو نمیگه بع! ببعی میگه بع ولی بازم حرف خودشو میزنه

ببعی میگه؟

بَ

دمبه داری؟

نه

پس چرا میگی بع

و قلقلکش میدم و کلی میخندیم با هم

میشین = بشین

اَجیش = دستشویی

دَبَت = شربت

داغال = آشغال

من تَسید = من ترسیدم

نام = سلام

آفِس = خداحافظ

دوتو = دکتر

آی یَن = آرین

اویا = پویان

عَم مَیی = عمو مجید

آقو (قاف با تشدید) = آقاجون

ماشو = مامان جون

مایی = مامانی

دَقِه = دوچرخه

تو = موتور

ماشین قوق = ماشین بوق زد

تو خیابون تا یه ال نود می بینه سریع میگه ماشین آنی یعنی ماشین هانیه

نمیدونم از کجا انقدر قشنگ تشخیص میده حتی مثلا ال نود مشکی یا هر رنگ دیگه ای

ما هم بهش یاد ندادیم خودش یاد گرفته

 

راستی شیشه رو هم از کسرا خان گرفتم شب و روزش شده بود شیر و شیشه!

دیدم اینجوری واسه پروژه پوشک گیری هم به مشکل میخوریم چون پوشکاش همیشه سنگین بود از بس که این بچه شیر میخورد

ولی راحت ازش گرفتم زیاد بهونه نگرفت!

الان مثل یه پسر خوب تو لیوان شیر میخوره

کلا تو همه زمینه ها عاقلانه رفتار کرده پسرم امیدوارم تو پوشک گیری هم همین روش منطقی و عاقلانه شو حفظ کنه!نیشخند

چقد دلم تنگ شده بود واسه نوشتن اینجا

از این به بعد سعی میکنم تند تند آپ کنم حیفه لذت این روزای شیرینو به فراموشی بسپریم

از اخر هم دعا میکنم که پسر گلم همیشه و همیشه سالم و سلامت باشه و همیشه خونمون پر باشه از صدای خنده ش و وروجک بازیاش

این هفت سین 92 و لحظه تحویل سال

 

اینجا کاخ گلستان که توی عید رفتیم

این 13 بدر که با بچه ها مشغول خاک بازی بودی

و در آخر این عکس تو و بابایی که من عااااااشق این عکسم!

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان ابوالفضل
17 خرداد 92 12:20
بیست و هشت ماهگیت پیشاپیش مبارک گلم
مامان ابوالفضل
19 خرداد 92 17:02
بزرگ و نازتر شدی گلم