کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

23 ماهگی و خداحافظی با شیر مادر

1391/10/11 3:30
نویسنده : محبوبه
1,865 بازدید
اشتراک گذاری

یعنی اصلا فکر نمی کردم یه همچین پسر آقا و دانا و باهوشی دارم من 

حالا چرا ؟! میگم براتون 

چند وقتی بود که زمزمه های از شیر گرفتن رو واسه خودم زمزمه میکردم دیگه برام جونی باقی نمونده بود صبح تا شب کسرا طلب شیر داشت و من بی رمق تر و خسته تر از لحظه قبل 

از طرفی هم خورد و خوراک اقا کسرا زیاد چنگی به دل نمیزد و همه میگفتن اگه از شیر بگیریش غذا خوردنش خیلی بهتر میشه 

واسه همین تو فکرم بود که دیگه باید به زودی شیر مادر رو قطع کنم 

و البته فکر میکردم راهی بس سخت و طاقت فرسا پیش رو داریم هم کسرا هم من 

چون کسرا شدییییییییییییییدا وابسته به شیر من بود و من وابسته تر از کسرا به وجود گرم و نازنین پسرم تو بغلم 

واسه همین یه سری که تصمیم گرفتم دیگه بهش شیر ندم و حتی 12 ساعت هم ندادم ولی بازم دلم طاقت نیاورد و بهش شیر دادم و تصمیم گرفتم اول خودمو آماده کنم واسه از شیر گرفتن بعد کسرا رو 

خلاصه زدم به بیخیالی و گفتم حالا تا 2 سالگیش 2 ماهی مونده تا 2 سالگی بهش شیر میدم تا اون موقع هم خدا بزرگه یه کاریش میکنیم حالا 

تا اینکه یه روز ظهر که کسرا شیر خورد و خوابید بعد از اینکه از خواب بیدار شد و طلب شیر کرد بدون هیچ تصمیم و فکر از قبل گرفته شده ای بهش گفتم که ...

کسرا جونم تو دیگه بزرگ شدی آقا شدی دیگه نباید شیر بخوری شیر بده اهه دیگه نخور باشه؟!؟!؟! 

یعنی باورتون نمیشه همین حرف من همانا و شیر نخوردن کسرا همان 

یعنی انقدر این بچه حرف گوش کن و آقا بود که با همون یه حرف من دیگه سمت شیر نیومد حتی بهانه شیر رو هم نگرفت 

این شد که خلاصه آقا کسرا آخرین شیر مادریش رو ساعت 3 بعد از ظهر 5 دی ماه 91 خورد و این قضیه شیردهی کلا پرونده ش بسته شد 

البته بماند که تا مدتها خواب کسرا دوباره به هم ریخت هم خواب ظهر هم خواب شب!

چون عادت داشت فقط و فقط با شیر من بخوابه و حالا که خبری از شیر نبود یه شیشه شیر خشک رو در عرض 5 دقیقه میخورد و پا میشد راه میفتاد تو خونه 

ولی خب به مرور عادت کرد و دیگه خوابش هم خیلی بهتر شد 

بله!

این بود داستان از شیر گرفتن ما که من یه غول ازش ساخته بودم واسه خودم ولی انقدر راحت بود انقدر راحت بود که واقعا لطف خدا بود که دیگه خود کسرا نخواد شیر بخوره که نه خودش اذیت شه نه من...

چون مطمئنم که با کوچکترین درخواست کسرا واسه شیر شاید من نمی تونستم مقاومت کنم و بازم بهش شیر میدادم 

حتی یه وقتایی هم به کسرا میگفتم بیا شیر بخور میگفت نه و میدوئید میرفت 

الهی قربون این یکی یه دونه م بشم من 

قربون اون دل کوچیکش و وجود نازنینش برم من که واقعا برکت خونمونه 

یه دونه مامان!

خیلی دوستت دارم 

23 ماه خوردن شیر مادری گوارای وجودت 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فرزانه
11 بهمن 91 9:56
سلام وبلاگ زیبایی داری دختر منم فروردین امسال توی بیمارستان نجمیه بدنیا آمد وقتی خاطراتتان را میخواندم دقیقا یاد خودم افتادم اشک در چشمانم حلقه زد چه لحظات ناب و شیرینی بود
بانوی هنر بندری
23 اسفند 91 8:05
سلام گلم پست جدیدی برای پسر بچه ها گذاشتم خوشحال میشم بیاین و نظر بدین