2 سالگی عشقم مبارک...
پسرک عزیز تر از جانم!
هر وقت هوای این شهر ابری می شود
دلم تو را میخواهد
تو و آن پاهای کوچک و ظریفت را
تو و آن دستهای فسقلی و گرمت را
خنده ات
لبهایت
تو را میخواهم که قید دنیا را بزنم
و ببرمت به نزدیکترین پارک
جایی که آسمان و درخت و آب و زمین
دور هم جمع اند
با هم تاتی تاتی
با هم خنده خنده
بعد بغلت کنم و بنشینی روی پاهایم
روی نیمکت
و من...
برایت از بزرگ شدن بگویم
و هر بار که کلمه بزرگ می آید بر زبانم
دستانم محکم گرد شود دور دستانت
یک جوری که خودت هم نفهمی
چقدر از بزرگ شدنت می ترسم
توی بغلم فشارت دهم از پشت
گردنت و تمام تنت را بو بکشم
چشمهایم از ذوق و ترس پر از اشک شود
و یک بوس محکم از لپهایت بگیرم
و باز با هم برویم
تاتی تاتی
خنده خنده
.
.
.
عزیزدردونه من!
واقعا هم ترس از بزرگ شدنت رو همیشه تو فکرم دارم
همینطور که این 2 سال به سرعت برق و باد گذشت بقیه سالها هم همینجوری میان و میرن و فقط حسرت کارهایی که نکردیم برامون می مونه پس باید از لحظه لحظه با هم بودنمون نهایت لذت رو ببریم
نفس من!
روزی که به دنیا آمدی هر گز نمی دانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است
تو هیچی کم نداری
برای همه چیز من بودن
تولدت مبارک عشق 2 ساله من