کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

بالاخره آپ شدیم :)

امروز 20 شهریور 92 و کسرای من دقیقا 2 سال و 7 ماه و 10 روزشه این روزها انقدرررررررررررررررررر شیرین شده که دلم میخواد هر دقیقه بچلونمش و بوسه بارونش کنم چه حرفای بامزه ای میزنه چه کارای جالبی انجام میده یعنی یه حرفایی میزنه که از خنده غش میکنم یه کارایی میکنه که واقعا توش می مونم هههه خیلی خیلیییییییییی آقا شده پسرم خیلی آرومتر شده و میتونه یکی 2 ساعتی بدون اینکه با من کاری داشته باشه بازی کنه یا سی دی پیشی موشی به قول خودش ( یا همون تام و جری) رو ببینه   به نسبت قبل خیلی بیشتر و بهتر با بچه ها بازی میکنه اسباب بازیهاشو بهشون میده کمتر میزنه یا موهاشونو میکشه ولی خب کااااااااامل ترک نشده که امیدوارم خیلی زود این حالتا از...
20 شهريور 1392

دلم گرفته!

شاید جای این مطلب اینجا توی وبلاگ کسرا نباشه ولی هیچ جای دیگه رو پیدا نکردم واسه خالی شدن واسه آرامش ذهن و دل... 10 سال و نیمه که دیگه بابامو ندیدم ولی داغش هنوز مثل روز اول برام تازه س روزی نیست که من اون روز رو بدون یاد بابام بگذرونم نمیدونم چرا خیلی هم به خوابم نمیاد البته یه چند باری خوابش رو دیدم که یا اصلا نمیدونستم فوت شده یا فکر میکردم رفته بوده جایی و حالا برگشته! ای کاش همینجوری بود و واقعا رفته بود جایی و بالاخره امیدوار بودیم که یه روز بر میگرده ولی... دلم خیلی براش تنگ شده... در حسرت اینم که 2 دقیقه بتونم ببینمش باهاش حرف بزنم دستاشو بگیرم تو دستم برم تو بغلش آخه من یکی یه دونه بابام بودم و منو خیلی دوست داشت و س...
2 مرداد 1392

خداحافظ پوشک

دقیقا تعطیلات 14 ام 15 ام خرداد 92 بود که یهویی تصمیم گرفتم دیگه کسرا رو پوشک نکنم البته خودش هم دیگه تمایلی نداشت پوشک بشه و باید با زور پوشکش میکردم! روزای اول یه کم سخت بود چون آموزش کنترل ادرار واسه یه بچه 28 ماهه که لحظه ای دور از پوشک نبوده کار راحتی نبود روزای اول تند تند می بردمش دستشویی ولی جیش نمی کرد که! تو دستشویی فقط و فقط آب بازی میکرد و همه جا رو خیس آب میکردو همین که پامونو میذاشتیم بیرون تو شلوارش جیش می کرد! این روند تا چند روز ادامه داشت ولی بعد از تقریبا 1 هفته تازه فهمید چی به چیه و تونست یه کم خودشو کنترل کنه و گاهی میگفت جیش دارم و میرفتیم دستشویی! قبل از پوشک گیری می دونستم که باید تا موفقیت در این پروژه قید...
23 تير 1392

روزمرگی ها

اون پسر کوچولوی مامان الان 27 ماهه شده و حدود دو هفته دیگه 28 ماهه میشه! خیلی وقته وبلاگتو آپ نکردم دلیلش هم شاید تنبیله مامانه شاید خستگیشه شاید نموندن وقتی براشه که بخواد بنویسه یا شایدم اصلا نوشتنم نمیومده هههههه بگذریم! مهم اینه که الان دارم برات مینویسم میخوام از روزمرگیها برات بنویسم میخوام بدونی صبح تا شب چی بهمون میگذره میخوام هم از خوشحالیام و ذوق و شوقام بگم هم از اعصاب خوردیا و عصبانیتام کسرای ناز و تو دل بروی من الان همش دلش بازی میخواد دوست داره یکی از صبح تا شب دربست در اختیارش باشه و مداااااااااااااااام باهاش بازی کنه ولی مگه من دیگه توی خونه کار دیگه ندارم؟!؟! مگه میشه همه ساعتها رو اختصاص بدم به تو؟! اونوقت پس تک...
25 ارديبهشت 1392
1