کسراکسرا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما کسرا

تولد گروهی

١٢ اسفند 90 روز خاطره انگیزی بود برای من و تو و بابایی و همه دوستای هم سن و سالت تولد گروهی کوچولوهای بهمن 89 + اسفند 89 + فروردین 90 روز خوبی بود خیلی خوش گذشت کسرای من اونجا خیلی آروم بود اصلا اذیت نکرد فقط یه کوچولو تو جمع خجالت میکشه که امیدوارم اونم به زودی برطرف بشه اولش کلی با وسایل بازی اونجا بازی کردی اولش سرسره بازی بعد با محمد رهام عزیز از اینا سوار شدی عزیز دلم! چه ذوقی کردی... ساعتگرد: کسرا محمدامین سام رایان آراد بازم ساعتگرد: کسرا فرسام محمدامین باران سام رایان آراد آریو آخر مراسم لحظه خوردن شام اینم کیک تولد بفرمایید! و در آخر یه عکس مثلا دسته جمعی!!!...
23 اسفند 1390

تولد گروهی

١٢ اسفند 90 روز خاطره انگیزی بود برای من و تو و بابایی و همه دوستای هم سن و سالت تولد گروهی کوچولوهای بهمن 89 + اسفند 89 + فروردین 90 روز خوبی بود خیلی خوش گذشت کسرای من اونجا خیلی آروم بود اصلا اذیت نکرد فقط یه کوچولو تو جمع خجالت میکشه که امیدوارم اونم به زودی برطرف بشه اولش کلی با وسایل بازی اونجا بازی کردی اولش سرسره بازی بعد با محمد رهام عزیز از اینا سوار شدی عزیز دلم! چه ذوقی کردی... ساعتگرد: کسرا محمدامین سام رایان آراد بازم ساعتگرد: کسرا فرسام محمدامین باران سام رایان آراد آریو آخر مراسم لحظه خوردن شام اینم کیک تولد بفرمایید! و در آخر...
23 اسفند 1390

تولد یکسالگی کسرای نازنینم همه زندگی من

با توجه به اینکه سال اول بود و بی تجربه بودم تم تولدت رو پو انتخاب کردم چون بیشتر وسایلش آماده توی بازار بود از جمله لیوان بشقاب و ... هر چند بماند که بعضی مغازه ها اصلا نمیدونستن پو چی هست کی هست ههههه پذیرایی از مهمونا به صورت پرسی و تکنفره بود چون پذیرایی سلفی واسه 45 نفر اونم توخونه نه چندان بزرگ کار راحتی نبود خیلی سخت نگرفتم که بیشتر بهمون خوش بگذره و بالاخره روز تولدت فرا رسید 14 بهمن 90 روز خیلی خیلی خوبی بود بهمون خیلی خوش گذشت و از طرفی میشد برق رضایت و خوشحالی رو تو چشم تک تک مهمونها دید و از این بابت خیلیییییی خوشحالم این هم کسرا و اولین جشن تولدش به روایت تصویر کارت دعوت که به اینصورت به مهمونها تقدیم شد ...
2 اسفند 1390

تولد یکسالگی کسرای نازنینم همه زندگی من

با توجه به اینکه سال اول بود و بی تجربه بودم تم تولدت رو پو انتخاب کردم چون بیشتر وسایلش آماده توی بازار بود از جمله لیوان بشقاب و ... هر چند بماند که بعضی مغازه ها اصلا نمیدونستن پو چی هست کی هست ههههه پذیرایی از مهمونا به صورت پرسی و تکنفره بود چون پذیرایی سلفی واسه 45 نفر اونم توخونه نه چندان بزرگ کار راحتی نبود خیلی سخت نگرفتم که بیشتر بهمون خوش بگذره و بالاخره روز تولدت فرا رسید 14 بهمن 90 روز خیلی خیلی خوبی بود بهمون خیلی خوش گذشت و از طرفی میشد برق رضایت و خوشحالی رو تو چشم تک تک مهمونها دید و از این بابت خیلیییییی خوشحالم این هم کسرا و اولین جشن تولدش به روایت تصویر کارت دعوت که به اینصورت به مهمونها تقدیم ش...
2 اسفند 1390

تب لعنتی

درست فردای تولد گروهی یعنی شنبه شب کسرا تب کرد شب ساعت 12 خوب بود و خوابید ساعت 2 از خواب بیدار شد دیدم بدنش داغه و تب داره اولش گفتم شاید بخاطر دندونشه بهش استامینوفن دادم ولی چند دقیقه بعد حالش به هم خورد گفتم شاید بخاطر بستنی ای هست که عصری بهش دادم خورد خیلی ترسیدم حسین رو صدا کردم هی که میگذشت میدیدم داره داغتر میشه تا اینکه 1 ساعت دیگه دوباره بالا آورد خلاصه هی پاشویه ش کردم دست و صورتشو شستم و تا خود صبح پلک رو هم نذاشتم و هر 4 ساعت بهش استامینوفن میدادم ظهر که از خواب بیدار شد دیدم همچنان داغه و با وجود این همه پاشویه و استامینوفن اصلا تبش پایین نمیاد تب بالایی هم داشت و منم از تب خیلی خیلی میترسیدم عصر به حسین زنگ زد...
20 بهمن 1390

1 سالگی عشقم مبارک

نگاهی میندازم به گذشته و برمی گردم به پارسال 10 بهمن 89 ظهر وقتی با دوستای نی نی سایتیم حرف میزدم بهشون میگفتم دعا کنید امروز که میرم مطب دکتر بهم بگه دهانه رحمت 4 5 سانت باز شده بدو برو بیمارستان نمیدونم شاید یه جورایی بهم الهام شده بود که دیگه چیزی به پایان راه نمونده ساعت 6 عصر نوبت دکتر داشتم ساعت 7 وارد مطب شدم معاینه لگن داشتم که ببینم میتونم زایمان طبیعی داشته باشم یا نه آخه من خیلی ترسوام خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو بکنید کلا از زایمان میترسیدم هم سزارین هم طبیعی ولی بازم از سزارین بیشتر بالاخره سزارین اسم عمل جراحی روش بود دیگه و من از تصور این که وارد اتاق عمل بشم واهمه داشتم و همیشه پیش خودم میگفتم نمیشد این بچه همیشه ...
11 بهمن 1390

11 ماهگیت مبارک

خدای من باورم نمیشه...دیگه چیزی به 1 سالگی عشقم نمونده 11 ماهه که خونمون پر از عشق شده پر از خنده پر از بازی و شیطنت های بچگانه گاهی اوقات به روزهایی فکر میکنم که خودم بودم و حسین بدون کسرا صبح تا شب خودم بودم و خودم نه از جنب و جوش و ورجه وورجه های بچه خبری بود نه از دنبال بچه دویدن که سمت چیزای خطرناک نره ... نه از غذا درست کردن یا گرم کردن و با هزار مکافات به بچه غذا دادن...نه از بیخوابیهای شبانه... نه از بازی و اون خنده های از ته دل بچه ...و نه نه نه واااااااااای خدا...پس واقعا دلیل زندگی من یا بهتر بگم ما چی بوده؟!؟!؟! الان 1 ثانیه نمیتونم جای خالی کسرای عزیزم رو توی خونه تحمل کنم با وجود همه خستگیها و مشکلاتی که بچه داری دا...
19 دی 1390

11 ماهگیت مبارک

خدای من باورم نمیشه...دیگه چیزی به 1 سالگی عشقم نمونده 11 ماهه که خونمون پر از عشق شده پر از خنده پر از بازی و شیطنت های بچگانه گاهی اوقات به روزهایی فکر میکنم که خودم بودم و حسین بدون کسرا صبح تا شب خودم بودم و خودم نه از جنب و جوش و ورجه وورجه های بچه خبری بود نه از دنبال بچه دویدن که سمت چیزای خطرناک نره ... نه از غذا درست کردن یا گرم کردن و با هزار مکافات به بچه غذا دادن...نه از بیخوابیهای شبانه... نه از بازی و اون خنده های از ته دل بچه ...و نه نه نه واااااااااای خدا...پس واقعا دلیل زندگی من یا بهتر بگم ما چی بوده؟!؟!؟! الان 1 ثانیه نمیتونم جای خالی کسرای عزیزم رو توی خونه تحمل کنم با وجود همه خستگیها و مشکلاتی که بچه د...
19 دی 1390

کسرا و یلدا

پسر قشنگم امسال اولین یلدای زندگیشو تجربه کرد امسال زیباترین و خوشمزه ترین هندونه عمرمو داشتم هندونه متفکر هندونه کلافه هندونه خوشحال هندونه عصبانی هندونه شیطون هندونه آروم و اینم آخر و عاقبت هندونه هندونه خسته و خواب نازنینم خونه مامان جون و بعدش خونه مامانی خیلی خیلی بهمون خوش گذشت امیدوارم عمرت یلدایی باشه عزیزم   ...
4 دی 1390